آمده ام باعطش سالها
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانیم
طاقت
فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویرانی شدنی آنی ام
آمده ام
بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دلخوش گرمای
کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا
کی بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین
حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است
که بارانی ام
حرف بزن،حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت
طولانی ام
ها...به کجا می کشیم ام خوب من؟!
ها...نکشانی
به پشیمانی ام!
"محمد علی بهمنی"
+ نوشته شده در پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹ ساعت 12:59 توسط ::: سکوت :::