زندانی
دل وحشت زده در سینه من میلرزید
دست من ضربه به دیوار زندان کوبید
آی همسایه زندانی من
ضربهی دست مرا پاسخ گوی
ضربه دست مرا پاسخ نیستتا به کی باید تنها تنها
وندر این زندان زیست
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدمسال ها رفت که من
کردهام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود نومیدمراستی هان
چه صدایی آمد؟
ضربهای کوفت به دیواره زندان، دستی؟
ضربه میکوبد همسایه زندانی منپاسخی میجوید
دیده را میبندم
در دل از وحشت تنهایی او میخندم !!"حمید مصدق"
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت 10:51 توسط ::: سکوت :::